آهو از کجا فهمید
باید از تو یارى خواست؟
از پناه تو باید
سایه اى بهارى خواست؟
آهو از کجا فهمید
با تو مى شود آرام؟
با نگاه تو آهو
پیش پاى تو شد رام...
لحظه ی دیدار نزدیک است
با من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد... دلم، دستم
باز گوئی در جهان دیگری هستم
های... ، نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های... ، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است...
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده ایم اینجا
برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم وباز به خانه برگردیم؟!!!
مـرد مـردستان منم، ماه غریبستان منم
وارث شب گریه های مرد نخلستان منم
با نـگاهی صد گره از کـار ها وا می کـنم
دشمن دون را به گریه خوار و رسوا می کنم
با اشـاره عـالمی را من گـلسـتان می کـنم
گر بخواهم یک جهان را خرد و ویران می کنم
من کریمم مِهر از دستان خُردم جاری است
هر که از من خواهشی دارد جوابم آری است
مرد جنگم ناخنم افغان من شمشیر من
شیر مردم ، تشنه ام ، خون گلویم شیر من
گرچه گفتم مرد جنگم ، آهنی بر ساق نیست
من زره دارم ولی جز بندی وقنداق نیست
خصم از فریاد من می ترسد و بیچاره است
پایگاه جنگ من در خیمه یک گهواره است
شیش ماهه کودکی با خصم و دشمن رو به روست
نیـست آبــی در بسـاطم ، هـرچه دارم آبــروست
پرید از جا کبوتر شد سه نقطه...
اگرچه غنچه بود اما بمیرم
صدای ضربه سیلی و آنگاهبه دست باد پرپر شد سه نقطه...
گمانم دخترک َکر شد سه نقطه...
تمام گردنش خون بود خون بود
کبودی رخ و زخم سر ِ اوبمیرم مثل مادر شد سه نقطه...
برایش مثل معجر شد سه نقطه...
نزن آقا ، نزن آقا یتیمم
خودم می آیم آقا کعب نی نهبه قرآن طاقتم سَرشد سه نقطه...
بیابان روز محشر شد سه نقطه...
و عمه بعد آن شب در خرابه
دو چشمش را به سختی باز کرد وعصای دست دختر شد سه نقطه...
کمی مهمان یک سر شد سه نقطه...
و حالا دختری کنج خرابه
صدایش در نمی آمد به گریهمریض احوال بدتر شد سه نقطه...
و اینجا قصه آخر شد سه نقطه...
گل دربر و می درکف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه برقول نی ونغمه چنگ است
چشمم همه برلعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هرلحظه زگیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا ازلب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ زنام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می ومعشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است