پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند . . .
پیله ام را شکافتم
برای نوشیدن نور
و از میان نورها دست تو پیدا شد
من از نگاه تو خواندم که ...
پروانه شدن نزدیک است!...
پاییز چه عاشقانه هایش خوش بود
باران زدنِ به شانه هایش خوش بود
هر دم به بهانه ای بهاری بودیم
پاییز همین بهانه هایش خوش بود
پلکهای مرطوب مرا باور کن
این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند . . .