۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

عبید زاکانی

هر چند بهشت صد کرامت دارد

مرغ و می و حور سرو قامت دارد

ساقی بده این باده‌ی گلرنگ به نقد

کان نسیه‌ی او، سر به قیامت دارد

باران


هوای باران شدن کرده ام


از آن بارانهای دور دست


از آن بارانها که می بینی


ابرها را با خود به زمین می کشند ها  !


از آن باران ها...

 

خرابت شدم

همه آبادنشینان ز خرابی ترسند


من خرابت شدم و دم به دم آبادترم

بهانه ی زندگی

هربار می خندی
تعادل این شهر به هم می خورد
اما بخند
زندگی را
برای از نو ساخته شدن بهانه ا  باید...

باتو

هرسر موی مرا باتو هزاران کار است


ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست


گروس عبدالملکیان

نه

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران و بهار و بابونه نباش

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می رسی

که ماه را بر لبانت می نشاند


ندارم باک

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک


گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

فریاد کن


هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم


سیـنـه میگوید که من تنگ آمدم ، فریاد کن


همیشه راهی هست

همیـــشه با تو
راهـــی هســتـــ
حتـــی
تــوی کـوچه های بن بســـتـــــ ....


چشم خدا باز است

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید


ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری