۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

بیمار توام درد و درمانم

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید  چـــه  بگویم  به  پرستار  جوانم ؟؟

باید چه بگویم ؟ تو بگو، ها ؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم ؟

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم

بیمـــــاریِ  من  عامل  بیگانـــه  ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دلِ من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم ..؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم  اگـــر  بـــــاز  شود  قفــل دهانـــم...

این دست پرستار به تلبیس دماسنج

امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم !

می پرسد و خاموشم و... می پرسد و خاموش...

چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد