شرجی شده است
موهایت را باز کن
بگذار نسیمی بوزد...
الهی دشمنت را خسته بینم
به سینه اش خنجری تا دسته بینم
سر شو آیم احوالش بپرسم
سحر آیم مزارش بسته بینم
نوازشهای پنهانی، تو بانو
گلاب ناب کاشانی، تو بانو
همین جا، پای آلاچیق، نم نم
سرود «باز بارانی» تو بانو
زن گریه های روز و شبش فرق می کند
سر دردهای بی سببش فرق می کند
گر چه اسیر کشمکش سیب و گندم است
اما برای عشق تبش فرق می کند
می خندد و به روت نمی اورد ولی
لبخند عشوه و غضبش فرق می کند
باید درست ساعت دو عاشقش شوی
یک ثانیه جلو ,عقبش فرق می کند
زن "نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت"
هر لحظه طعم سرخ لبش فرق می کند
روز از سر غرور و شب از درد عاشقی
زن گریه های روز و شبش فرق می کند
من شاعر بی بضاعت پیر شده
از زندگی ِبدونِ تو سیر شده
من عاشق رنگ های گرمم بانو
با قهوه ای ِ چشم تو درگیر شده
بدین افسونگری وحشی نگاهی
مزن بر چهره رنگ بیگناهی
شرابی تو شراب زندگی بخش
شبی مینوشمت خواهی نخواهی
هوای باران شدن کرده ام
از آن بارانهای دور دست
از آن بارانها که می بینی
ابرها را با خود به زمین می کشند ها !
از آن باران ها...