یاد رخسار تو را در دل، نهان داریم ما
در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما
یک شب خیال چشم تو دیدیم به خواب
ز آن شب دگر به چشم ندیدم خواب را
یک روز می رسد که بفهمی نداشتند
این خنده های تلخ کم از تازیانه ای
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد
بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند
اشک آمد و باز آبرویش را برد