شبِ گیسوی تو از روز دلانگیز تر است
تیغِ ابروی تو از تیغِ تبر تیزتر است
باز اسکندرِ قهرِ تو به من میتازد
این ز اسکندرِ تاریخ که خونریز تر است
گفتهای چشمِ بزرگانِ زمانه تنگ است
قامتِ من مگر از ارزن و کَه ریز تر است ؟
فصلها رنگ برنگند برایِ تو ولی
فصلهایم همه پاییزی و پاییز تر است
چَشمِ تو خیس ز هجرانِ کسی دیگر بود
از غمِ هجرِ تو چَشم و دلِ من نیز تر است
شعرِ من پُر ز غم و غصهی بیهم شدن است
حالم امّا ز خودِ شعر غمانگیز تر است
( حسن خرّمی - مرداد 1392 )