تابستان ...
زیر لباسهامان
به یک اندازه گُر می گیرد
تو کم می آوری
یقۀ پیراهنت باز می شود
و آستین هایت کوتاه می آیند
اما من
با زنانگی ام کنار می آیم
تا تو
مردانگی ات گُر نگیرد
و دلت مرا نخواهد
شاید خدا نمی داند
روسری های من
برای اتفاقات بزرگ
کوچکند.....
تورا من زهر شیرین خوانم، ای عشق
که نامی خوش تر از اینت ندانم