دل من

دل من، در سبدی، عشق، به نیل تو سپرد

نگهش دار به موسئ شدنش می ارزد

چشم تو

یک شب خیال چشم تو دیدیم به خواب

ز آن شب دگر به چشم ندیدم خواب را

چشمان تو

چشمان تو سیاهی را گر گرفته اند

خورشید را به باد تمسخر گرفته اند

آغوش تو

شبهای من همیشه از آغوش تو پرند

وقتی پر اند از تو ورای تصورند

آب

دور است سر آب ازین بادیه هشدار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

یک خاطره

نه!!...

نه!

گریه نمیکنم

یه چیز رفته توی چشمم!

به گمانم یک خاطره است...

در سینه من

از تو ای دوست دلم غافل نیست

آنچه در سینه من هست تو هستی دل نیست

بودنِ آدم

حوا نبوده ای که بدانی بهشت هم

بی اعتبار ِ بودنِ آدم جهنم است

آرام می شوم

سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم

چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم

که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام

روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

با چشم های خویش مرا آرام می کنی

باور نمی کنم که چنین خام می شوم

گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی

گفتم : قسم به عشق سر انجام می شوم...

معجزه

چیزی شبیه به معجزه است!...

وقتی هر شب به خیر می گذرد...

بی آنکه کسی به تو بگوید :

شب به خیر...