۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

چقدر خوبه که ما کنار همیم

 

کُتش رو تنش کرد و لبخند زد:

" چقدر خوبه که ما کنار همیم "

حواسم به چشمای سگ دارشه

بلندتر صدا زد " عزیزم ! بریم..؟"

 

با چشمای بسته نفس میکشم

چه عطری نشسته رو شال گردنم

همه فکر و ذکرم همین عطرشه

واسه اینه آرومه راه رفتنم

 

میخام هی موهاشو نوازش کنم

میجنگم ولی بیخودی با خودم

خدایی به بادم حسودیم میشه

میاد و موهاشو میریزه بهم

 

صدا ضبطشو بسته و زیر لب

میخونه همون شعرِ هر بارشو

نگاش میکنم، زُل زده توو چشام

میدونه که دوس دارم این کارشو

 

دم رفتنش بوسه زد روو سرم

یه جوری که چن دیقه ای جاش نرفت

یه عینک به چشمش زد و دووور شد

نگام تا کجاها که باهاش نرفت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد