۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

زن

زن گریه های روز و شبش فرق می کند



سر دردهای بی سببش فرق می کند



گر چه اسیر کشمکش سیب و گندم است


اما برای عشق تبش فرق می کند



می خندد و به روت نمی اورد ولی



لبخند عشوه و غضبش فرق می کند



باید درست ساعت دو عاشقش شوی



یک ثانیه جلو ,عقبش فرق می کند



زن "نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت"



هر لحظه طعم سرخ لبش فرق می کند



روز از سر غرور و شب از درد عاشقی



زن گریه های روز و شبش فرق می کند


چشمه‌ی نوش

ز جان شیرین‌تری ای چشمه‌ی نوش


سزد گر گیرمت چون جان در آغوش


صائب تبریزی

ز رفـتـن تـو مـن از عـمـر بـی نصیب شدم


سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم


دست خدا

زیر این سقف بلند


روی دامان زمین


هر کجا خسته شدی


یا که پر غصه شدی


دستی از غیب به دادت برسد


و چه زیباست که آن


دست خدا باشد و بس


عشق

ز دستِ "عشق" به جز خیر بر نمی آید!


وگرنه پاسخِ دشنام، مهربانی نیست