عقل دیوانه شد آن سلسله ی مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
عشقی که تورا نثار ره کردم
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمانده روشنایی
عکس تـــو را
به سقف آسمان سنجاق میکنم
حال که این روزهــا
از فرط دلتنــــگی
چشمانم مدام رو به آسمـــان است
بگذار تـــو در قـاب چشمانم باشی...
عقل میگفت که دل مسکن و ماوای من است
عشق خندید که یا جای تو یا جای من است