۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

حامد (سهند )ابراهیمی

دیدنت آغاز یک حس بهاری در من است

آینه از شرح آن تصویر زیبا الکن است

 

در مشام من که عمری چشم بر راه توام

هر نسیمی قاصد بوی خوش پیراهن است

 

سبز خواهد شد دو چشم منتظر از دیدنت

حسن یوسف های گم گشته بهار آوردن است

 

عهد بستم با تو بودن را و میمانم قسم

به خداوندی که جاری توی رگهای من است

 

اشک شوق است اینکه می بارد ز چشمانم مدام

رسم مهماندار بودن آب و جارو کردن است

 

 باز می آیی و غم ها را به پایان می بری

زود می آیی یقین دارم دل من روشن است

الهی

الهی…

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم


نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی


در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی


پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی


کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی


باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست...


خاطره

بر سرم سایه نکن

بگذار باران کمی از روزهایی که با تو خاطره نکرده ام را
با خود ببرد...


راه‌رفتن تو

و راه‌رفتن تو طوری بود


که باغ‌ها با نخ پیراهن‌شان مشغول می‌شدند


تا چشم‌شان به شما نیفتد


و شرمنده‌ی خود نباشند...


بهانه ی زندگی

هربار می خندی
تعادل این شهر به هم می خورد
اما بخند
زندگی را
برای از نو ساخته شدن بهانه ا  باید...

عکس رخ مهتاب

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده بر آب


در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

دریا

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:


قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد


قاسم رفیعا

آهو از کجا فهمید


باید از تو یارى خواست؟


از پناه تو باید


سایه اى بهارى خواست؟


آهو از کجا فهمید


با تو مى شود آرام؟


با نگاه تو آهو


پیش پاى تو شد رام...


مهدی اخوان ثالث

لحظه ی دیدار نزدیک است


با من دیوانه ام، مستم


باز می لرزد... دلم، دستم


باز گوئی در جهان دیگری هستم


های... ، نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ


های... ، نپریشی صفای زلفکم را، دست


و آبرویم را نریزی، دل


ای نخورده مست


لحظه ی دیدار نزدیک است... 


آخرین عبادت

اگر عشق


آخرین عبادت ما نیست


پس آمده ایم اینجا


برای کدام درد بی شفا


شعر بخوانیم وباز به خانه برگردیم؟!!!