۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

...

دو چشم دخترک َتر شد سه نقطه...

پرید از جا کبوتر شد سه نقطه...


اگرچه غنچه بود اما بمیرم

به دست باد پرپر شد سه نقطه...

صدای ضربه سیلی و آنگاه

گمانم دخترک َکر شد سه نقطه...


تمام گردنش خون بود خون بود

بمیرم مثل مادر شد سه نقطه...

کبودی رخ و زخم سر ِ او

برایش مثل معجر شد سه نقطه...


نزن آقا ، نزن آقا یتیمم

به قرآن طاقتم سَرشد سه نقطه...


خودم می آیم آقا کعب نی نه

بیابان روز محشر شد سه نقطه...


و عمه بعد آن شب در خرابه

عصای دست دختر شد سه نقطه...


دو چشمش را به سختی باز کرد و

کمی مهمان یک سر شد سه نقطه...


و حالا دختری کنج خرابه

مریض احوال بدتر شد سه نقطه...


صدایش در نمی آمد به گریه

و اینجا قصه آخر شد سه نقطه...



سید محمد حسین میرحسینی (امیر)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد