۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

بار عالم


گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

دوستت دارم


گوش تلفن کر

دوستت دارم را


امشب ...


در گوش خودت


خواهم گفت!


اسیر عشق تو

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است


اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است


معشوق به کام

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است


سلطان جهان هم به چنین روز غلام است


گلم

گل نسبتی ندارد با روی دل فریبت


تو در میان گلها چون گل میان خاری


نگاه تو


گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم

یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود


سراپا تو

گفت: چگونه ای؟


گفتم: حال خودت را از من می پرسی؟!


من سراپا توام!!..


ناز چشم تو

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟


و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی؟


مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود


ناز آن چشم تو به قدر مژه برهم زدنی


گروس عبدالملکیان

گفتی

دوستت دارم

و من

به خیابان رفتم..

فضای اتاق

برای پرواز کافی نبود..


رخساره ی ماهش

گفتمش بی تو چه میباید کرد؟


عکس رخساره ی ماهش را داد


گفتمش هدم شبهایم کو؟


تاری از زلف سیاهش را داد..