۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

گل یاد تو


در سر به جز عشق هوای  دگرم  نیست

غیر از گل یاد تو کسی دور و برم نیست


یاس

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود 


در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود


خدایا نگاه کن

خدایا نگاه کن درست تو چه وقتی

پر از اشکم اما میخندم به سختی


نواب صفا

خدایا!عاشقم،عاشق ترم کن


سراپا آتشم،خاکسترم کن


خویش را گم کرده ام

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی


هر چـه مـیـگـردم نـمیدانم کجا افتاده ام

شوق من به عشق تو


خدا به خیر کند شوق من به عشق تو را


که برگ خشکم و با آتشی هم‌ آغوشم


قلم شرم

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


عاقبت با قلم شرم نوشتنـد: نشـد!


گل من

چه کنم دست خودم نیست که یادت نکنم


خواستی گل نشوی تا به تو عادت نکنم


نام تو

جهان مست از می نام تو باشه


دو بیتی بسته ی کام تو باشه


شناسنامم زمانی کامله که


تو برگ دومش نام تو باشه


جز یاد تو


جز یاد تو در دلم قراری نبود


ای دوست به جز تو غمگساری نبود


دیوانه شدم زعقل بیزار شدم


خواهان تو را به عقل کاری نبود