من آمده ام که با تو راهی بشوم
آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!
می خواهم از این به بعد ماهی بشوم
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت
با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
ای بهار زندگیم
ای امید بودنم
غنچه ی لبهای تو
گرمی شکفتنم
قامت رعنای تو
قبله گاه دیدنم
آن نوای گرم تو
بهترین شنیدنم
کنج آغوش دلت
جاده ی رسیدنم . . .
عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمانده روشنایی
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم
به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست
اشتیاق است که هر لحظه به تو،من دارم
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد
بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند
اشک آمد و باز آبرویش را برد
با هیچ کلامی
به جز سکوت
نمی توانم
وسعت نبودنت را
تفسیر کنم...