۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

بغلم کن دریا

من آمده ام که با تو راهی بشوم


آنی که تو از دلم بخواهی بشوم


دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!


می خواهم از این به بعد ماهی بشوم


قیصر امین پور

دیشب باران قرار با پنجره داشت


روبوسی آبدار با پنجره داشت


یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد


چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت


چوپان

با دیدن تو دست و دلم می لرزد


زیبایی تو چقدر وحشتناک است


انگار که چاره ای ندارم دیگر


دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟


ای بهار زندگیم

ای بهار زندگیم

ای امید بودنم


غنچه ی لبهای تو


گرمی شکفتنم


قامت رعنای تو


قبله گاه دیدنم


آن نوای گرم تو


بهترین شنیدنم


کنج آغوش دلت


جاده ی رسیدنم  . . .


شوق وصالت



دلی دارم در آتش خانه کرده

میان شعله ها کاشانه کرده

دلی دارم که از شوق وصالت

وجودم را زغم ویرانه کرده

غم عشقت


غم عشقت ز گنج رایگان به

وصال تو ز عمر جاودان به

کفی از خاک کویت در حقیقت

خدا دونه که از ملک جهان به

بابا طاهر

عزیزون از غم و درد جدایی


به چشمونم نمانده روشنایی


گرفتارم بدام غربت و درد

نه یار و همدمی نه آشنایی

حسرت دیدار تو

من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم


به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم


عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست


اشتیاق است که هر لحظه به تو،من دارم


عشق آمد

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد


بغضی نفس و گلوی او را آزرد


می خواست که عشق را نمایان نکند


اشک آمد و باز آبرویش را برد


سکوت

با هیچ کلامی


به جز سکوت


نمی توانم


وسعت نبودنت را


تفسیر کنم...