۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

فرخی یزدی

رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع

با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است

گل روی تو


دلم محراب زیبایی چو ابروی تو میخواهد


بهانه کرده و تنها ،گل روی تو میخواهد


جان من


دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست


من به تو جان میسپارم دل که قابل دار نیست


گل یاد تو


در سر به جز عشق هوای  دگرم  نیست

غیر از گل یاد تو کسی دور و برم نیست


یاس

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود 


در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود


خدایا نگاه کن

خدایا نگاه کن درست تو چه وقتی

پر از اشکم اما میخندم به سختی


نواب صفا

خدایا!عاشقم،عاشق ترم کن


سراپا آتشم،خاکسترم کن


خویش را گم کرده ام

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی


هر چـه مـیـگـردم نـمیدانم کجا افتاده ام

شوق من به عشق تو


خدا به خیر کند شوق من به عشق تو را


که برگ خشکم و با آتشی هم‌ آغوشم


قلم شرم

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها


عاقبت با قلم شرم نوشتنـد: نشـد!