۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

ظهیر فاریابی


تو تا ز شرم فکندی به چهره زلف سیاه


فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.sheydamosadegh.blogsky.com

این چه شوریست این چه شیدائیست
این چه عشقی است این چه رسوائیت
این چه طوفان موج خیزی بود
رفتم از دست این چه دریائیست
این چه دیوانگی است من کردم
این چه دلبستگی به دنیائیست
این چه روی است موی و چشم و نگاه
این چه حسن است این چه زیبائیست
من که دانم بوصل او نرسم
این چه امروزی و چه فردائیست
سر بزانو نهاده میگریم
این چه دردی است این چه تنهائیست
با نگه بیقرار هم شده ایم
این چه مجنونی و چه لیلائیست
تا قیامت بانتظارم من
این چه رسم و ره شکیبائیست

متشکرم

رهـــــــــــــــــــــا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.sheydamosadegh.blogsky.com

عذر می خوام رها بود من دقت نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد