۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

عطـر گلاب

آنچنان کز برگ گل عطـر گلاب آید برون


تا که نامـت میبرم از دیده آب آیـد برون

گریه ی بی اختیار

ای که منع گریه ی بی اختیارم میکی


گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار


نگاه گرم تو

از یک نگاه گرم تو رنگم پریـده است


قربان او شوم که تو را آفریده است


محبــوب من

از عالمی گسست دلم بسته ی تو شد


محبــوب من،تــو بـا همه عــالــم بـرابـری


شراب

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک


از آن گنــاه که نفعــی رسد بغیــر چه باک

اسیــــــــــــر


ای که به دام تو اسیــــــرم اسیــــــــــــر

لذت دیوانگی از من مگیــــــــــــــــــــــــــر


آتش عشق


از ســــوز مـحـبـت چـه خبـر اهــل هوس را

این آتش عشق است نسوزد همه کس را


دنیای من

ای نـگـاهـت رونــق فــردای مـن


در تو معنی می شود دنیای من

قربان یار

ای کاشکی به عالم تا چشم کار میکرد


دل بود و آدم آن را قربان یار میکرد


وسوسه سیب

آغوشت را که باز می کنی برایم


گناه پدرم آدم را فراموش می کنم


بیچاره حق داشت


من هم تاب مقاومت ندارم


پیش وسوسۀ سیب!


وحید عمرانی