خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو
نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاک
بروی غنچه ی لبهای پر طراوت تو
از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا
که آرمیده دلم در بهشت صحبت تو
درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده کند دست پر محبت تو
فدای این دل تنگم که بی اشاره تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو