دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت..
خستگیهای دلم را روی دوشت میگذاری
می بری در کوچه سار خلوت شب می تکانی
می کشی دستی به روی شانه هایم
تکیه گاهم می شوی درلحظه های ناتوانی
شیرین لبی که،شکر خدا،در کنارمش
سهل است اگر عزیزتر از جان شمارمش
محبوب من،فرشته ی من،دلبر من است
از جان و دل چو جان و دل دوست دارمش
گر شیر مرغ خواهد و گر جان آدمی
ور پشت کوه قاف،بیابم،بیارمش
جان عزیز را که بود مایه ی حیات
گر زان که یک اشاره کند،می سپارمش
نقدینه یی که می دهدم گاهگه پدر
بوسیده وز شوق مقابل گذارمش
چونان که بت پرست به بت سجده می برد
شب تا سحر نماز محبت گذارمش
گر دیگری نگه کند او را به چشم بد
نقش اجل به دفتر هستی نگارمش
وقت وداع،الهه ی عشق و حسن را
از بهر حفظ بر سر ره گمارمش
اینها کم است در بر آن لحظه یی که شب
لب بر لبش نهاده به خود می فشارمش
به شانه هایم میزنی که دلتنگی ام را تکانده باشی
به چه دلخوش کرده ای؟؟
تکاندن برف از شانه آدم برفی؟؟!!!
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن