۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

سیما سپهری

شبهای من همیشه از آغوش تو پرند

وقتی پر اند از تو ورای تصورند


چشمان تو سیاهی را گر گرفته اند

خورشید را به باد تمسخر گرفته اند


برقی که چشمهای تو دارد فریب نیست

از چشمهات هرچه بگویی عجیب نیست


تقصیر ماه نیست اگر مست می شوم

من هر روز از حضور تو سر مست می شوم


شبهای من مماس تنت می شود عزیز

نور اتاق پیرهنت می شود عزیز


برقی که چشمهای تو دارد دروغ نیست
شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست

شبهای من چقدر از آغوش تو پرند
شبهای من همیشه ورای تصورند

ئه‌وین

بیا با هم بخوانیم

        شکوه لحظه‌ها را

                بیا با هم ببینیم

                        سکوت یاسها را

بیا باهم بخندیم

    وفای بی‌وفا را

            بیا با هم بگرییم

                    شکست لاله‌ها را

بیا با هم بلرزیم

    شروع بادها را

        بیا با هم بسازیم

                تمام سازها را

بیا با هم بغریم

    تمام دردها را

        بیا با هم همیشه

            به هم عاشق بمانیم

                        بیا به حرمت عشق

                        من و تو ، ما بمانیم

                                چرا که بی ‌تو من هم

                                نگاهی سرد دارم

                                دلی پر درد دارم

                                      بیا باهم بمانیم

 

فرامرز عرب عامری

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم!

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بود
بیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و خوش خوریم و خوش بگذریم و خوش باشیم
و تف به صورت انواع شیخ و شاه کنیم!!


و زنده زنده در آغوش هم کباب شو یم
و هر چه خنده به فرهنگ مرده خواه کنیم

برای سر خوشی ی لحظه هات هم که شده است
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم..

یار می آید

دلم خوش است دلم خوش که یار می آید


خبر رسید به زودی بهار می آید


دوباره از رخ آیینه گرد میگیرم


که آب و آیینه امشب به کار می آید


عشق

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد


جور گل بلبل کشید و بوی گل را باد برد


حافظ

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت


ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم

سعدی

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود


من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو

گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود


گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود


محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود


او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود


برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم

چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود


با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود


باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود


شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود


گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل

وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود


صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود


در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
"من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود"


سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود

 


ای دوست

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

 

مسـتم کن وز هـر دو جهانم بستان

 

با هــر چــه دلـم قــرار گــیرد بی تو

 

آتـش به من اندر زن و آنم بستان

شرط بلاغ

من آنچه شرط بلاغ است باتو میگویم
تو خواه پند گیر خواه ملال

مرد

مردها سکوت می کنند

نمی توانند وقتی ناراحت هستند گریه کنند و بهانه بگیرند

آنها نمی توانند به تو بگویند من رو بغل کن تا آروم بشم

نمی توانند بگویند دلشان می خواهد در آغوش تو گریه کنند

ممکن است خیلی تو را دوست داشته باشند

اما نمی توانند صداشون رو مثل دختر بچه ها کنند و جیغ بزنند و بگویند عاشقتم

او همه ی اینها را قورت می دهد که بگوید یک مرد است

یک آدم محکم که می تواند تکیه گاهت باشد

اما شما به قوی بودنش نگاه نکنید

توی قلبش یک بچه زندگی میکند ...!!..