۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

جای تو خالی

این روزها ...

همه به من می گویند:

بالای چشمت ابروست..!!

همه فهمیده اند..

جای تو خالیست..!

چشمت را دور دیده اند..!!!

 

فروغ فرخزاد

آه، ای مردی که لب های مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ای

 

هیچ می دانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم

هیچ می دانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

 

 گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری، اما بوسه از لب های تو

بر لبان مرده ام جان می دهد

 

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان ترا جویم بکام

خلوتی می خواهم و آغوش تو

خلوتی می خواهم و لب های جام

 

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری می خواهم از گل های سرخ

تا در آن یکشب ترا مستی دهم

 

آه، ای مردی که لب های مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ای!

 

بی حد و مرز دوستت دارم

این بار مینویسمت

تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ

گیر خواهم انداخت

شاید اینگونه بشود تو را

تجربه ” کرد…!!!

برای تویی که قلبت پـاک است

برای تو می نویسم……..

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است

برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….

برای تویی که قلبت پـاک است

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….

دوستت دارم تا..!

نه…!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم


شاهکار بینش پژوه

وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم
زیبایی‌ات را با بهار گاه اشتباه می‌کنم

از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود

 گیسوت تابی می‌خورد، می‌لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می‌شود چون آبشاری موی تو

چون برگ گل در بسترم می‌گسترانی بوی خود
من را نوازش می‌کنی بر مهربان زانوی خود

آسیمه می‌خیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا؟ تنها نرو من را ببر

من بی تو می‌میرم نرو، من بی تو می‌میرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو می‌گویی همان

در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت

می‌خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت


پاییز

دست هایت را ببین!


دلم را ریخته ام کف دست هایت

و قرار است همین پاییز


دوباره سامان بگیرد


هوس بوسه هایی که به هم بدهکاریم...


وابسته

می آیی…


در “وا” میشود…


میروی…


در “بسته” میشود…


میبینی!!!


حتی در هم “وابسته” میشود...


عمران صلاحی

خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو

 که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

 

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاک

بروی غنچه ی لبهای پر طراوت تو

 

از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا

که آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

 

درون سینه ی من اعتقاد معجزه را

دوباره زنده کند دست پر محبت تو

 

فدای این دل تنگم که بی اشاره تو

غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو


محمود اکرامی

تنها تویی که از لب من شعر می شوی

 

هرکس که لایق غزل عاشقانه نیست


محمود اکرامی

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند


من و ندیدن روی تو ؟ نه! خدا نکند

دوستت دارم

دوستت دارم به چشمانی که رنگش رنگ شبهاست


به آن نازی که در چشم تو پیداست

به لبخندی که چون لبخند گلهاست

به رخسارت که چون مهتاب زیباست

به گلهای بهار و عشق و هستی

به قرآنی که او را می پرستی

قسم ای نازنین تا زنده هستم


تو را من دوست دارم میپرستم