راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشق تو مستم
یک جرعه ی دیگربچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اماتو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یکگل به سرم نیست
باران من خاک شو وبارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و درواژه ی تو، مختصرم کن
حسین منزوی
خدا بزرگ ، خدا مهربان ، خدا خوب است
تو خوب هستی و من خوبم و هوا خوب است
دلم اگر چه شکسته ، اگر چه بیما ر است
ولی به عشق تو چون هست مبتلا، خوب است
مریض عشق تو هرگز شفا نمی خواهد
چرا که درد اگر بود بی دوا ،خوب است
مگو که "درد و بلا یت به جان من بخورد"
به راه عشق ، اگر درد ، اگر بلا خوب است
خوشم به خنده ، به اخم و گلایه ات ، زیرا
هر آنچه می رسد از جانب شما خوب است
سنگ بد گوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود