زیر این سقف بلند
روی دامان زمین
هر کجا خسته شدی
یا که پر غصه شدی
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن
دست خدا باشد و بس
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری
کار گل زار شود چون تو به گلزار آیی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خب
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بیتو زندگانی آن ندارد
چگونه بیتو بتوان زیست آخر؟
که بیتو زیستن امکان ندارد
بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟
بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد
چه باشد گر فراغت والهی را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟
وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد