ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم
باری ،بیا ، که جانم در پای تو فشانم
گیرم که من نگویم ،لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حال
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست ...
با من از عشق سخن بگو
ای سراپا همه خوبی و صفا
به خدا محتاجم
من چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل
پیکرش را گور است
موج امید و وفا می خواهم
من تو را می خواهم
من تو را می خواهم ای دریا
ای به ظاهر همه تندی ، همه خشم
و به دل
گرم و آرام پر از شور و حیات
من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است
به تو روشنگر دل محتاجم
و به تو همچو خورشید
و به هر قصه عشق
که بگویی با دل
چو هوا محتاجم
همچو خورشید بتاب
تا چو گل پر بگشایم از شوق
تا بپیچد همه جا عطر اشعار ترم
و بخوانند همه و بدانند همه
که تو را می خواهم ای خورشید
و ببینند همه
که به تو محتاجم
به تو چون سرو بلند
که بر آن ساعقه نیلوفر نازک پیچید
همچو پیچک لرزنده خرد
تار هایی ز هوا می پیچم
تا جدا هیچ نگردد از من
با تو می مانم در باغ وجود
با تو می میرم ای بود و نبود
من به تو محتاجم
به محبت به وفا محتاجم
به خـــــــــــــدا محتاجم...
آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری
ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده بما کن نظری
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
که در این راه بسی خون جگر باید خورد
منم آن شیخ سیه روز که تا آخر عمر
لای موهای تو گم کرده خداوندش را
هـیـجـــانــــی ستـــــ . . .
ایـنـکـــه
میـان دسـتـانَـتـــــ
لـحـظـه ای چـشـــم هــــایــــم را بـبـنــــدم
و دنـیــــا بـــه سکوتــــ صـــدای
نَـفَـس هــایَـتـــــ فــــرو رَوَد .....