مانند دوتا رود که طغیان کرده
چشمان شما عجیب عصیان کرده
من خانه کهنه گلی خواهم شد
تو زلزله ای که شهر ویران کرده
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
امیرنظام گروسی:
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
بدو بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که میبخشد سمرقندو بخا را را
دکتر سید محمود انوشه:
اگر آن مهرخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنی را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه برآن مهلقای ما که شورافکنده دنیارا
دلم پرواز میخواهد
دلم آواز می خواهد
دلم بی رنگو بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس میخواهد...
شب ها که بی تو پلک غزل بسته میشود
دلم از لحظه های بی تو خسته می شود
دل مغرورو ساکتم باور نمی کند
هرلحظه بیشتر به تو وابسته می شود
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بی پایان من
باتو ای دوست، نشستن زیباست
دیده برروی تو بستن زیباست
با تو ای مالک رویایی من
دوستی را نشکستن زیباست
گر پسندی تو به دامت ما را
از چنین دام نجستن زیباست
داشتن مهرتو،تنها کافی نیست
دستو دل ازهمه شستن زیباست
به همه جاه و جلالت سوگند
از دل خاک تو رستن زیباست
یوسفا عهد فقط بستن نیست
عهد بستن ، نشکستن زیباست
مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ام پرواز کرد
از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست
دید او فیش حقوقم را مگر ؟
کاین چنین رفت، یادش بخیر
تازگی از دیگران دل میبری
هرکه بامش بیش با او میپری
تخم خود را لااقل از ما مگیر
تاکه با خاگینه ات گردیم سیر