همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری
کار گل زار شود چون تو به گلزار آیی
نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خب
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بیتو زندگانی آن ندارد
چگونه بیتو بتوان زیست آخر؟
که بیتو زیستن امکان ندارد
بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟
بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد
چه باشد گر فراغت والهی را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟
وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد
ای راحت روانم ، دور از تو نا توانم
باری ،بیا ، که جانم در پای تو فشانم
گیرم که من نگویم ،لطف تو خود نگوید:
کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟
هر نتی که از عشق بگوید
زیباست
حال
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست ...
با من از عشق سخن بگو
ای سراپا همه خوبی و صفا
به خدا محتاجم
من چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل
پیکرش را گور است
موج امید و وفا می خواهم
من تو را می خواهم
من تو را می خواهم ای دریا
ای به ظاهر همه تندی ، همه خشم
و به دل
گرم و آرام پر از شور و حیات
من چو گل که به اشک شب و لبخند سحر محتاج است
به تو روشنگر دل محتاجم
و به تو همچو خورشید
و به هر قصه عشق
که بگویی با دل
چو هوا محتاجم
همچو خورشید بتاب
تا چو گل پر بگشایم از شوق
تا بپیچد همه جا عطر اشعار ترم
و بخوانند همه و بدانند همه
که تو را می خواهم ای خورشید
و ببینند همه
که به تو محتاجم
به تو چون سرو بلند
که بر آن ساعقه نیلوفر نازک پیچید
همچو پیچک لرزنده خرد
تار هایی ز هوا می پیچم
تا جدا هیچ نگردد از من
با تو می مانم در باغ وجود
با تو می میرم ای بود و نبود
من به تو محتاجم
به محبت به وفا محتاجم
به خـــــــــــــدا محتاجم...
آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری
ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده بما کن نظری
جگر شیر نداری سفر عشق مرو
که در این راه بسی خون جگر باید خورد
منم آن شیخ سیه روز که تا آخر عمر
لای موهای تو گم کرده خداوندش را