۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

۩۞۩ دلــــــتنگی بهـــــــادر ۩۞۩

دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدارا / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

مسیر حرکت اسرای کربلا



برای تماشای سایز واقعی روی عکس کلیک کنید


مـرد مـردستان منم

مـرد مـردستان منم، ماه غریبستان منم


وارث شب گریه های مرد نخلستان منم



با نـگاهی صد گره از کـار ها وا می کـنم


دشمن دون را به گریه خوار و رسوا می کنم

 


با اشـاره عـالمی را من گـلسـتان می کـنم


گر بخواهم یک جهان را خرد و ویران  می کنم



من کریمم مِهر از دستان خُردم جاری است


هر که از من خواهشی دارد جوابم آری است

 


مرد جنگم  ناخنم افغان من شمشیر من


شیر مردم ، تشنه ام ، خون گلویم شیر من

 


گرچه گفتم مرد جنگم ، آهنی بر ساق نیست


من زره دارم ولی جز بندی وقنداق نیست



خصم از فریاد من می ترسد و بیچاره است


پایگاه جنگ من در خیمه یک گهواره است



شیش ماهه کودکی با خصم و دشمن رو به روست


نیـست آبــی در بسـاطم ، هـرچه دارم آبــروست



...

دو چشم دخترک َتر شد سه نقطه...

پرید از جا کبوتر شد سه نقطه...


اگرچه غنچه بود اما بمیرم

به دست باد پرپر شد سه نقطه...

صدای ضربه سیلی و آنگاه

گمانم دخترک َکر شد سه نقطه...


تمام گردنش خون بود خون بود

بمیرم مثل مادر شد سه نقطه...

کبودی رخ و زخم سر ِ او

برایش مثل معجر شد سه نقطه...


نزن آقا ، نزن آقا یتیمم

به قرآن طاقتم سَرشد سه نقطه...


خودم می آیم آقا کعب نی نه

بیابان روز محشر شد سه نقطه...


و عمه بعد آن شب در خرابه

عصای دست دختر شد سه نقطه...


دو چشمش را به سختی باز کرد و

کمی مهمان یک سر شد سه نقطه...


و حالا دختری کنج خرابه

مریض احوال بدتر شد سه نقطه...


صدایش در نمی آمد به گریه

و اینجا قصه آخر شد سه نقطه...



سید محمد حسین میرحسینی (امیر)

حافظ

گل دربر و می درکف و معشوق به کام است


سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب


در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن


بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه برقول نی ونغمه چنگ است


چشمم همه برلعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را


هرلحظه زگیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر


زان رو که مرا ازلب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است


همواره مرا کوی خرابات مقام است


ازننگ چه گویی که مرا نام زننگ است


وز نام چه پرسی که مرا ننگ زنام است


میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز


وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است


با محتسبم عیب مگویید که او نیز


پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است


حافظ منشین بی می ومعشوق زمانی


کایام گل و یاسمن و عید صیام است


 

درد بی دوا

دردی از او دارم و بس بی دواست


شهد شیرین لبش مشکل گشاست

چشم تو

نرگس از  چشم  تو  آموخت  کند  راز و نیاز


بهر  آن  دیده   بیا    با  من  غمدیده   بساز


فاصله ها

مینوسم، می نویسم تا تن کاغذ من جا دارد


باتو از فاصله ها خواهم گفت، گریه این گریه اگر بگذارد