دلم برای یک نفر تنگ است
نه میدانم نامش چیست
و نه میدانم چه می کند
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم
لبخندش را هم ندیده ام
فقط میدانم که باید باشد و نیست !!
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
ابوسعید ابوالخیر
دو پیچک ظریفند
که عَشَقه وار
بر تنۀ قامتم می پیچند
و ناپدیدم می کنند
حالا دیگر ...
از من چیزی نمانده است
تنها تویی که پیدایی..
وحید عمرانی