در آمدی ز در و ماهـتاب را دیدم
طـلیعه ی غـزلی نـاب نـاب را دیدم
چو موی خویش پریشان به شانه ها کردی
میان ظلمت شب ، آفتاب را دیدم
اگر چه سرد تنت ، از هوای بهمن بود
ولی درون دلت ، الـتـهاب را دیدم
دو جام باده گرفتی دو بوسه ام دادی
به چشم خویش دو چشم خراب را دیدم
تو مست باده و من مست ساغر چشمت
میان کاسه ی چشمت شراب را دیدم
سئــوال بـود تـمنا ،تـمـام انـدامـم
بـدون آن که بپـرسم ،جـواب را دیـدم
بروی شعله عشقت چنان تنم می سوخت
که در نـهـایت لذت ، عـذاب را دیـدم
گـل وجود تو ، در دیگ گرم آغوشم
گلاب گشت و من آن شب گلاب را دیدم
کمی گذشت سرت روی سینه ام گفتی :
فـرونشستن آتش ، به آب را دیدم
کلام آخر خـود را نگـفته ،خـوابـت برد
و من، تبــلور رویـای نـاب را دیـدم
در آسمان پر از راز و رمز « کیوان» بود
که ناگهان ، گـذر یک شهاب را دیدم