من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم
که بهانه نزدیک تر نشستن مان میشود…
و من …
روبه روی تو …
میتوانم تمام شعرهای نگفته دنیا را یک جا بگویم
…………!
زن سینههای برجسته نیست
موی مش کرده
ابروی برداشته
لبانِ قرمز نیست
زن لباسِ سفید
شب با شکوه عروسی
بوی خوشِ قرمه سبزی
هوسِ شبهای جمعه
قرارهایِ تاریکی ، کوچه پشتی، تویِ یک ماشین نیست
زن خون ریزی
کمر دردِ ماهانه
پوکی استخوان
یک زنِ پا بماه
حال تهوع
استفراغ
دردهای زایمان
مادر بچهها نیست
زن عصایِ روزهای پیری
پرستار وقتِ مریضی
رفیقِ پای منقل
مزه بیار عرق دورههای دوستانه نیست
زن
وجود دارد
روح دارد
قدرت
جسارت
پا به پای یک مرد ، زور دارد
عشق
اشک
نیاز
محبت
یک دنیا آرزو دارد
زن ... همیشه ... همه جا ... حضور دارد
و اگر تمام اینها یادت رفت
تنها یک چیز را به خاطر داشته باش
که هنوز هیچ مردی پیدا نشده
که
بخواهد در ایران
جایِ یک
زن باشد…
وقتی پر اند از تو ورای تصورند
خورشید را به باد تمسخر گرفته اند
از چشمهات هرچه بگویی عجیب نیست
من هر روز از حضور تو سر مست می شوم
نور اتاق پیرهنت می شود عزیز
بیا با هم بخوانیم
شکوه لحظهها را
بیا با هم ببینیم
سکوت یاسها را
بیا باهم بخندیم
وفای بیوفا را
بیا با هم بگرییم
شکست لالهها را
بیا با هم بلرزیم
شروع بادها را
بیا با هم بسازیم
تمام سازها را
بیا با هم بغریم
تمام دردها را
بیا با هم همیشه
به هم عاشق بمانیم
بیا به حرمت عشق
من و تو ، ما بمانیم
چرا که بی تو من هم
نگاهی سرد دارم
دلی پر درد دارم
بیا باهم بمانیم
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم!
نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بود
بیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم
بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم
به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم
و خوش خوریم و خوش بگذریم و خوش باشیم
و تف به صورت انواع شیخ و شاه کنیم!!
و زنده زنده در آغوش هم کباب شو یم
و هر چه خنده به فرهنگ مرده خواه کنیم
برای سر خوشی ی لحظه هات هم که شده است
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم..
ای ساربان
آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام
مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گفتم به نیرنگ
و فسون، پنهان کنم ریش درون
محمل بدار ای
ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن
کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد
او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر
چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می
نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال
یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از
بدن، گویند هر نوعی سخن
"من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود"
سعدی فغان از
دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
توی قلبش یک بچه زندگی میکند ...!!..
آه، ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ می دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری، اما بوسه از لب های تو
بر لبان مرده ام جان می دهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بکام
خلوتی می خواهم و آغوش تو
خلوتی می خواهم و لب های جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده هستی دهم
بستری می خواهم از گل های سرخ
تا در آن یکشب ترا مستی دهم
آه، ای مردی که لب های مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای!
این بار مینویسمت…
” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد…!!!
برای تویی که قلبت پـاک است…
برای تو می نویسم……..
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست…
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است…
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی…
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است …
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….
برای تویی که قلبت پـاک است…
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است…
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است…
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….
دوستت دارم تا..!
نه…!
دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد