با دیدن تو دست و دلم می لرزد
زیبایی تو چقدر وحشتناک است
انگار که چاره ای ندارم دیگر
دختر!پدر تو بود چوپان می خواست؟
با هیچ کلامی
به جز سکوت
نمی توانم
وسعت نبودنت را
تفسیر کنم...
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغز تر آید که گل از دست زشت
آن پیرهن قرمز پولک دارت را بپوش
و مثل یک ماهی
به آغوش من بیا
من هنوز دریا دریا
تو را دوست دارم ...
بـا همیــن زَن
بـودنــمـــ . . .
تـــنهـا
ایــستـاده امـــ
کــنــار
ِتـمامــِ نـبـودنــ هــایـت مثــلِ یـکـــ